قصه کارتونی

بایگانی

چه چیزی می خواهی ؟ وقتی نمی توانی ؟ روی خودت را با هر چیزی ؟ بپوشانی ؟ یعنی خودت را با پتویی چیزی گرم کنی ؟ قصد وجود خودت را به چه چیزی م یخواهی ؟ واقعیت راه خودت را به این واقعیت می خواهی ؟ و ؟ این نمی تواند ؟ با خودت فکر می کنی ؟ خودت را از این واقعیت دور کنی ؟ باور نکردنی هست ؟ من این کاره نیستم ؟ واقعیت این هست ؟ من یک حرفه ای نیستم ؟ مشکل حرفه ای نبودن ؟ همه جا وجود دارد ؟ وقتی این کار باید به موقعیت بهتری تو را ببرد ؟ اما توان حرکت را از تو می گیرید ؟ نقطه اتکای تو به نقطه ضعف من تبدیل شده است ؟ به درد نخور هست ؟ چرا باید به درد بخورم ؟ باید کارهای انجام می دادم ؟ به دردم می خورد ؟ اما به ضرر من تمام شده است ؟ حالا من مانده ام ؟ با چیزهای و کارهای وقت من را تلف کرده اند ؟ عمر من را هدر داده اند ؟ اینطوری باید چه روحیه ای داشته باشم ؟ وقتی خودم را به چیزی یا راهی یا هر چیزی می خواهم ؟ واقعیت می خواهم ؟ خودم را به این کارهای پیش پا افتاده ای ؟ پس وقتی می خواستی چیزی را شکار کنی ؟ ذهن تو را شکار کرد؟ شکست تو را تسلیم کرده است ؟ جیزهای خوانده ای ؟ بالا یا هر چیزی می خواهی ؟ واقعیت خودت را باید تبدیل به چیز دیگری کنی ؟ باید کارهای خودت را به این واقعیت نگاه کن ؟ باید واقعیت را به چیزهای دیگر تبدیل کنی ؟ واقعیت ندارد ؟ من باید اینطوری خودم را تبدیل کنم ؟ آخر قصه تغییر نمی کند ؟ آخر قصه آن طوری نبود من انتظار آن را داشتم ؟ من توانایی لازم را نداشتم ؟ چرا باید کار کنم ؟ باید کارهای خودم را اینطوری ثابت کنم ؟ کار من اینقدر راحت نبوده است ؟ واقعیت ندارد ؟ به چه دردی می خورد ؟ نوشته های بدون هیچ راهی و توانایی می خواستم ؟ اما نشد ؟ حالا باید چه کار کنم ؟ مثل آدم مستقلی می خواسته است ؟ حالا باید خودم را آماده کنم ؟ کتک های خوردی از دست سرنوشت خودت بود ؟ کتک های که خوردی از دست انتخاب های خودت بود ؟ انتخاب کردی ؟ هیچ کاری نکنی ؟ حالا هم یک مقداری کار انجام می دهی ؟ بعد خسته می شوی ؟ فقط همین هست ؟ یعنی باید کارها را این عرصه باید وقتی می خواستی ؟ خیلی راحت کار کنی ؟ نتوانستی در موقعیت های مثل آب خوردن کار کنی ؟ یک لیوان آب هست ؟ برای من وقتی آن را می خورم ؟ این لیوان آب خیلی با حال هست ؟ خیلی دوست داشتنی تر از آن چیزی بود ؟ فکرش را می کرده ام ؟ من نتوانسته ام ؟ اینطوری باید به خودم فکر می کنم ؟ باید راه خودم را به هر چیزی می خواهم ؟ باید کار کنم ؟ اما این کارها نتوانست کجا باید بروم ؟ اینطوری فکرش را نکن فقط یک مقداری ؟ یک چیزی قرار بده ؟ شاید به درد نخور باشد؟ شاید کاری از دست کسی به درد بخور باشد ؟ شاید بتوانی به کسی کمک کنی ؟ باید راه خودت را به این و آن سمت خودت را تلاش کنی ؟ باید راه خودت را به هر چیزی می خواسته ام ؟ این پروژه ای می خواهم ؟ وقتی نتوانم ؟ این کار را به درد من نخورده است ؟ واقعیت این هست ؟ من توان محاسبه این را ندارم ؟ باید چه کار کنم ؟ باید راه بهتری داشته باشم ؟ تا خودم را بشناسم ؟ بقیه نمی دانند ؟ اینطوری بوده است؟ شاید دیگر هرگز به این سمت و سو بر نگردم ؟ به خاطر چه چیزی می خواهم ؟ اینطوری این کارها را انجام بدهم ؟ این نشانه ای هست ؟ از مدیریت خیلی بد ؟ وقتی می خواستی ؟ خودت را نشان بدهی ؟ واقعیت می خواهی ؟ چه کار انجام بدهی ؟ باید چه راهی ؟ پیدا می کرده ام ؟ برای خودم نتوانستم ؟ کار خودم را به این نشان بدهم  ؟ برای خودم راهی ندارم ؟ برای دیگری هم هیچ نشانه ای ندارم ؟ فقط به خاطر نمره ریاضیات پایین یا نمره درس دیگری نباید اینطوری می شد ؟ حالا باید چه کار کنم ؟ باید اینطوری از خودم خلاصه من باید کار کنم ؟ بدون هیچ راهی نباید کار خودم را از این واقعیت نشان دهنده این هست ؟ باید خودم را راهی جایی بهتر کنم ؟ باید واقعیت نداشته باشد؟ حتی از عادی هم پست تر هستی ؟ چرا پست هستی ؟ باید واقعیت نداشته باشم ؟ یا هر چیزی حالا فکر کن ؟ فعل ها را درست حسابی نوشته باشی ؟ باشد یا باشم ؟ اینطوریاست ؟ خیالت راحت فکر کن ؟به درد بخور ؟ عزت به نفسی وجود ندارد ؟ فقط یک حساب بانکی هست ؟ فقط یک چیزی به عکس العمل خوب یا بد ؟ هست ؟ عکس العمل یا واکنش یا اکشن داری ؟ از خودت دفاع می کنی ؟ وجود داری ؟ ترس داری ؟ یا شجاعت داری ؟ من باید دوباره چرا بی هدف و بی مقصد کار کنم ؟ حوصله خودم را هم ندارم ؟ باید به خودم خیلی دلگرمی بدهم ؟ چرا باید اینطوری باشم ؟ واقعیت من این چیزهای به درد بخور هست ؟ یا به درد نخور ؟ 

What do you want? When you can't? Cover yourself with anything? I mean, warm yourself with a blanket of something? What do you want the purpose of your existence to be? Do you want the reality of your path to this reality? And? Can't you? Do you think to yourself? Distance yourself from this reality? Is it unbelievable? I'm not doing this? Is it the reality? I'm not a professional? The problem of not being a professional? It's everywhere? When this should take you to a better position? But you take away the power of movement from you? Has your point of support become my weakness? Is it useless? Why should I be useful? I should have done things? It was useful to me? But it ended to my detriment? Now I'm left? They've wasted my time with things and things? They've wasted my life? What kind of spirit should I have? When I want myself to something or a way or anything? Do I want reality? Are you limiting myself to these trivial things? So when you wanted to hunt something? Did your mind hunt you? Did failure surrender you? Did you read stuff? Do you want the above or whatever? Do you have to transform your reality into something else? Do you have to look at your actions as this reality? Do you have to transform reality into other things? Isn't it real? Do I have to transform myself like this? The end of the story doesn't change? The end of the story wasn't like I expected it to be? I didn't have the necessary ability? Why do I have to work? Do I have to prove my actions like this? My work hasn't been that easy? Isn't it real? What's the point? I wanted writings without any way or ability? But it didn't work? What should I do now? Did I want it like an independent person? Now do I have to prepare myself? Were the beatings you took from your own fate? Were the beatings you took from your own choices? Did you choose? Don't do anything? Now do you do some work? Then you get tired? That's all? That means you have to do things in this field when you wanted them? Work very easily? Couldn't you work in situations like drinking water? Is there a glass of water? For me when I drink it? Is this glass of water so cool? Was it much more lovely than that thing? Have I thought about it? I haven't been able to? Should I think about myself like this? Should I want my own way to everything? Should I work? But these things couldn't Where should I go? Don't think about it like this Just a little? Put something? Maybe it's useless? Maybe something someone else can do is useful? Maybe you can help someone? You have to try your own way this way and that way? Should I want your own way to everything? Do I want this project? When can't I? Has this not worked for me? The truth is? I can't calculate this? What should I do? Should I have a better way? To know myself? Don't others know? Has it been like this? Maybe I'll never go back this way and that way? Why do I want it? Do I do these things like this? Is this a sign? Of very bad management? When did you want to? Show yourself? Do you want the truth? What should you do? What way should you go? I found it? I couldn't for myself? Show my work to this? I have no way for myself? I have no way for anyone else? It shouldn't have been like this just because of a low math score or a score in another subject? What should I do now? I have to work like this, in short, I have to work? I have no way to show my work from this reality? I have to make myself a better place? It has to be unreal? Are you even worse than normal? Why are you inferior? Should I not be unreal? Or anything. Now think about it. Have you written the verbs correctly? To be or to be? Is that so? Think about it? It's useful? There is no self-esteem? There is only a bank account? There is only one thing to react to, good or bad? Is it? Do you have a reaction or reaction or action? Do you defend yourself? Do you exist? Are you afraid? Or do you have courage? Why should I work aimlessly and aimlessly again? I'm not even bored with myself? Do I have to give myself a lot of encouragement? Why do I have to be like this? In my reality, are these things useful? Or are they useless?

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۵۳
امیر پی بردی نژاد

تحلیل عملی چرا ؟ ورزش نمی کنم ؟ منبع الهام چرا ؟ برای من خیلی سوال هست ؟ مستطیل های بزرگ چه چیزی را باید ببینم ؟ فکر خودم را باید روی چیزی بگذارم ؟ وقتی یک مدت یک فایل را نگاه می کردم ؟ روی پمپاژ انگیزه یواش ، یواش فکرم را خالی کرد؟ یواش ،یواش از مواضع موقعیت های کوتاه آمدم ؟ من هنوز بزرگ نشده ام ؟ خدایا ؟ این علامت سوال چه چیزی به آدم اضافه می کند ؟ من یک آدم مسخره ام ؟ دارم یک چیزهای را می چینم ؟ دور خودم احساس می کنم ؟ از اینجا به بعد اتنظار معجزه از زندگی ام دارم ؟ خیلی خوب بود ؟ خیلی نفمیدم چطوری خوابم برد ؟ باید نگاه بیشتری باید به خودم ؟ چطوری می خواهم ؟ باید راه خودم را دوباره می خواهم ؟ واقعی می خواهم ؟ باید فکر کنم ؟ باید واقعی فکر کنم ؟ باید نگاه داشته باشی ؟ نگاه داشته باشی ؟ یعنی نگه داری کنی ؟ یعنی چه کاری می کنی ؟ اینجا در موقعیت زمستانی قرار دارم ؟ بیاد کارها را به بهترین یا بدترین شکل ممکن انجام بدهم ؟ چطوری می خواستم ؟ باید راه خودم را به چیزی می خواهم ؟ واقعی نیست ؟ یک موقعیت واقعی نیست ؟ یعنی ای کجا بودی ؟ ای اینجا نیستی ؟ واقعی نیستی ؟ با خودت چی کار می کنی ؟ هنوز مسخره بازی در میاری ؟ ای فکر می کنی؟ به خاطر چه چیزی دستمزد کار خودت را بدست بیاوری ؟ این یک جور رانندگی هست ؟ چطور رانندگی هست ؟ باید دیگران را به هر حال رها کنی ؟ باید این طوری نمی خواهم ؟ عاشق این هست ؟ عضلاتم دارند ؟ خودم دارم ؟ این چیز عجیبی بوده است ؟ از وقتی آمده است ؟ باید یک حس خوبی با خودش می آورد ؟ خنده دار هست ؟ مثل یک خرس عروسکی هست ؟ مثل یک کیبرد هست ؟ خود کیبرد مسخره هست ؟ یک خرگوش هست ؟ اما قبلش هم یک کیبرد بوده است ؟ قرار بود؟ من یاد بگیریم ؟ زندگی ام را از این رو به آنرو کند ؟ قرار بود ؟ زندگی من را متحول کند ؟ من را یک کد نویس حرفه ای کند ؟ اما نتوانست ؟ نتوانست ؟ اپراتور خوبی نبودم ؟ فقط در انتظار معجزه بوده ام ؟ اینطور می خواهم ؟ کار خودم را توجیج کنم؟ انتظار نداری ؟ خودت را به این راه یا جایی می خواستی ؟الگوریتم های این دو تا را تغییر دادم ؟ الگوریتم های جای دیگر را می توانم ؟ شکست بدهم ؟ می خواهم ؟ اما نمی توانم ؟ اینطوری باید چه کار کنم ؟ معمول نیست ؟ بیاد خودم را برای یک تغییر بزرگ آماده کنم ؟ به زودی می توانم ؟ خودم را برای کار روی چیز تازه آماده کنم ؟ چیزی یا میز کار تازه ای ؟ این طوری کار کردن ؟ یعنی این معنی را باید به خودم اضافه کنم ؟ این معنی می تواند ؟ من را به آدم جدیدی  تبدیل کند ؟ وقتی می خواهم ؟ اما نمی توان ؟ برای خودم یک چیز تازه ای داشته باشم ؟ این یعنی من نتوانسته ام ؟ کارهای خودم را مدیریت کنم ؟ اینطوری می خواستم ؟ این معنی من هست باید خودم را برای این معنی می خواهم ؟ اما نمی توانم ؟ یعنی شما چه موجودی هستید ؟ برای این معنی شما یک موجود هستی ؟  اما می توانی ؟ عقیده شما تغییری انجام بدهد ؟ فقط باید این کار را به خودم بگویم ؟ اینطوری نمی توانم ؟ به خودم نگاه می کنم ؟ یعنی نمی توانم ؟ کار کنم ؟ وقتی می خواهم ؟کاری کنم ؟ یعنی باید به خودم ؟ یک چیزی تازه اضافه کنم ؟ اینطوری می خواهم ؟ چی را ثابت کنم ؟ اینطوری بیخیال بقیه می شوی ؟ اما نمی توانی ؟ خودت را به چیز تازه ای تبدیل کنی؟ می خواهم ؟ کارها را مدیریت کنم ؟ این می خواهی ؟ یعنی چه چیزی را با بقیه مقایسه کنم ؟ وقتی نمی توانم ؟ خودم را به این معنی در بیاورم ؟ اینطوری یعنی چی ؟ می خواهم زندگی خودم را به این نگاه کن ؟ من دارم می نویسم ؟ اما نمی توانم ؟ خودم را به این منظور داشتم می خواستم بگویم این من بودم ؟ این کارها را انجام داده ام ؟ این شخص دیگری هست ؟ یعنی وقتی می خواهم ؟ کار کنم ؟ این یعنی من هیجان من کار دست من داد ؟ نتوانستم ؟ جودم را به این زندگی برسانم ؟ می خواستم ؟ خودم یک آدم ورزشکار جلوه بدهم ؟ اما نتوانستم ورزش کنم ؟ این خیلی بیخیال هستی ؟ بلاخره خودت را باختی نتوانستی ؟ باید بیشتر کتاب می خواندم ؟ بیشتر شنا سوندی می رفتم ؟ نتوانتستم ؟ خودم را معرفی کنم ؟ حتی اگر یک میمون بودی باید یاد می گرفتی ؟ ورزش کنی ؟ یعنی باید یاد بگیری ؟ چیزی را می خواهی باید به دست بیاوری ؟ دارم از تو ... دیگر نمی خواهم ؟ این کار را انجام بدهم ؟ پس چه شخصی کار کند ؟ اینجا زحمت بکشد ؟ من توانستم ؟ خودم را خلاصه کنم ؟ نتوانستم ؟ خودم را به وقتی برسانم ؟ بلاخره جای استخدام می شوم ؟ بلاخره شوخی ؟ می کنی ؟ دوم شدم ؟ شوخی می کنی ؟ از خط پایان رد شدم ؟ شوخی می کنی ؟ اینجا همه چیز را باید خلاصه می کردی ؟ اما خیلی دور و درازش کردی ؟ باعث شد ؟ به جاده خاکی بروی ؟ باعث شد نتوانی ؟ انجامش بدهی ؟ باعث شد ؟ این راه را نتوانی بروی ؟ تا آخرش اینطوری شده است ؟ جواب های آماده دیگر اثری ندارد ؟ باید کار خودتر  بهتر انجام بدهی ؟ باید کار خودت را به غیر از این انجام بدهی ؟ باید راه خودت را به این و آن باید نشان بدهی ؟ باید به خودت نشان بدهی ؟ من نمی خواهم ؟ باید یک ماهیچه جدید بسازی ؟ باید دیگران را وادار کنی ؟ یعنی باید خودم را وادار کنم ؟ یک کارهای انجام بدهم ؟ باید خودم را بیشتر از قبل فعال جلوه کنم ؟ من هیچ وقت نتوانستم ؟ خودم را به اینجا برسانم ؟

Practical analysis Why? I don't exercise? Why is the source of inspiration? I have a lot of questions? What should I see in the big rectangles? Should I put my mind on something? When I was looking at a file for a while? Slowly, slowly, my mind was emptied of motivation. Slowly, slowly, I came from the positions of short situations? I haven't grown up yet? God? What does this question mark add to a person? Am I a ridiculous person? I'm picking up things? I feel around me? From now on, I expect a miracle from my life? It was so good? I didn't sleep very well. How did I fall asleep? I need to look at myself more? How do I want? I need to want my way again? I want real? I need to think? I need to think real? You need to hold? You need to hold? You need to hold? What do you mean, what are you doing? I'm in a winter situation here? Remember to do things in the best or worst possible way? How did I want? I need to want my way to something? It's not real? It's not a real situation? I mean, where have you been? You're not here? You're not real? What are you doing with yourself? Are you still making fun of yourself? What do you think? Why do you get paid for your work? Is this some kind of driving? How is driving? Should you leave others alone anyway? Shouldn't I want it this way? Do I love it? Do I have muscles? I have mine? Has this been a strange thing? Since when has it been around? Should it bring a good feeling with it? Is it funny? Is it like a teddy bear? Is it like a keyboard? Is the keyboard itself ridiculous? Is it a rabbit? But was it a keyboard before? Was it supposed to? Let me learn? Turn my life around? Was it supposed to? Transform my life? Make me a professional coder? But it couldn't? It couldn't? Was I not a good operator? I was just waiting for a miracle? Do I want it like this? To justify my work? Don't you expect it? Did you want yourself this way or somewhere? Did I change the algorithms of these two? Can I use the algorithms of other places? Fail? I want to? But I can't? What should I do like this? Not usual? Let me prepare myself for a big change? Soon I can? Prepare myself to work on something new? Something or a new desk? Working like this? Does this mean I have to add to myself? Does this mean it can? Make me a new person? When I want to? But I can't? Have something new for myself? Does this mean I haven't been able to? Manage my own things? I wanted to? Does this mean I have to want myself for this? But I can't? What kind of being are you? For this meaning you are a being? But can you? Can your opinion make a difference? I just have to tell myself this? I can't? Look at myself like this? I mean I can't? Work? When I want to? Do something? Does this mean I have to? Add something new to myself? I want to? What should I prove? You don't care about others like this? But you can't? Make yourself something new? I want to? Manage things? Do you want this? What does it mean to compare yourself to others? When I can't? To make myself mean this? What does it mean? I want to look at my life like this? I'm writing? But I can't? I had myself for this purpose. I wanted to say it was me? I've done these things? Is this someone else? I mean when I want to? Work? Does this mean I was excited? I couldn't? To bring my life to this? I wanted? To make myself look like an athlete? But I couldn't exercise? Are you so careless? You finally lost yourself, couldn't you? Should I read more books? Should I go swimming more? Couldn't I? Introduce myself? Even if you were a monkey, you should learn? Exercise? You mean you should learn? You want something, you should achieve it? I'm not asking you... anymore? To do this? So who should work? To bother here? Was I able? To summarize myself? Couldn't I? I'll make it to the end? I'll finally get hired? I'll finally be a joke? Are you kidding? I came in second? Are you kidding? I crossed the finish line? Are you kidding? You should have summed it all up here? But you made it too long and drawn out? Did it make you go to the dirt road? Did it make you not be able to? Do it? Did it make you not be able to go this way? Is that how it is until the end? Ready-made answers don't work anymore? You have to do your job better? You have to do your job differently? You have to show your way to this and that? You have to show yourself? I don't want to? You have to build a new muscle? You have to force others? You mean I have to force myself? Do things? Make myself appear more active than before? I never could? Get myself here?

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۵۴
امیر پی بردی نژاد

شانس پایین پیش افتادن در امتیاز شروع و ادامه کار و نگاه به هر چیزی می خواستی . باید یکم زودتر از گذشته بنویسی . این برچست بندارد . مطمئن هستی . یعنی بدون برچسب و تگ کردن یعنی امکان ندارد . بنویسم . چرا؟ بدون برچست بنویسم . یعنی امکان ندارد . یک طوری بی افتد . پیش من یعنی مطمئن نیستم . کاری شما دوست داری . یک نفر دیگر خیلی بهتر از شما دارد . انجام می دهد . و . شما هیچ چیز را به کار نبرده ای . فکر می کنی . یعنی این واقعی ...به خاطر چه واقعیتی باید . فکر می کردم . شما را از این واقعیت به خاطر خودم نبوده است . توان نوشتن را ندارم . به خاطر سخت بودن نوشتن . فکر می کنم . شما چطوری کار می کنید . من دوست دارم . بدانم . دیگران خودشان را چطوری قانع می کنند . امروز یک شاهکار یا می شینم . تا آخر شب کارهای یک عمر از آن ترس داشته ام را می نویسم . بعد شروع می کنم . به انجام دادن 3 تا از این کارها اگر عاقلانه و به کسی آزاری نمی رساند . به کسی زور نمی گویم . کاری به کار کسی ندارم . کاری برای شاد کردن دیگران نقاشی برای دیگران یا هرگز به فکر شاد کردن . کسی نبوده ام . خودم را تحول بدهم . دگر گون کنم . هر چیزی را می خواسته ام . انتظارات بالا از خودم فکرش را نمی کنم . هیچ چیز برای انجام دادن نداری . وقتی متفاوت تر از این باشی فکر می کنی . دیگران بیشتر از تو می فهمند . ساختار فکر چطوری وقتی ایده ای ندارید . چطوری یک خلاقیت انجام می دهید . چطوری خودتان را با محیط جدید آشنا می کنید .شما آدم با حالی نیستی . باید خودت را از این آدم ها جدا می کرده ای . چرا این حد با همه در حال نبرد هستی . به خاطر خودم باید کارهایم را به طور خوبی انجام می دادم . باید با همه چیز دعوا کنم . حتی آشیا باید اینطوری باشد . حالا به غیر از این یک مورد . مورد شانس دارم . باید خودم را تغییر دهم . باید طوری فکری به حال خودم کنم . اگر من باشم . اینطوری می توانم . خودم را از بقیه جدا کنم . نه این خیلی الان به دیگران وصل هستم . با همه در حال نبرد هستم . چرا هیچ وقت با دیگران یا با کارهام . این دیگران افراد نیستند . با کارهام کنار نمی آیم . نمی خواهم . کارم را درست حسابی انجام بدهم . شانس می آورم . این صفحات را به خوبی انجام می دهم . شما فکرش را نمی کنی . شاید من یک هوش را از بین بردم . یعنی یک هوش را بین بردم . یعنی خودم را بردم . کسی سالها نتوانسته روی یک موضوع متمرکز کار کند . هیچ بردی داشته باشد . از این به بعد هم نمی تواند . کارهای خوبی را انجام دهد . اینطوری فکر نکن . اینطوری فقط داری . خودت را شکست می دهی . یعنی از عهده شکست دادن خودت بر نمیایی . خودت را از دست خواهی داد . یعنی هر چقدر می خواهی . از خودت چیزی را مخفی کنی . یعنی آدم . دروغ گو ترین آدم باشی . می توانی . به خودت دروغ های بگویی . خودت را از کار کردن . بگذاری کنار فکر می کنی . خیلی کار می کنی . در حالی دائم در حال ورزش کردن یا کارهای دیگر بوده ای . دائم در حال وقت تلف کردن بوده ای . در حالی هیچ پس اندازی نداری برای گذران روزهای سخت باید با خودت کنار بیایی این من نیستم . می خواهم . خودم را قانع کنم . به روزهای بهتری بر گردم . این صفحه نمی تواند . به من کمک کند . برای چی باید بیشتر از این کار کنم . هر قدر کار کنم . دائم در حال شکست های بیشتری خواهم . بود . یعنی هر چی کار کنی . باز می خواهی . خودت را سر جای خودت تصور کنی . وقتی هیچ درآمدی نداری . باید چه کار کنی . باید بیشتر از قبل تلاش کنم .هر چقدر تلاش می کنم . باز هم دوباره و دوباره خودم را جای تصور می کنم . هنوز اینجا نشسته ام . سخت تر خسته تر از گذشته هیچ راهی ندارم . به جز این قضیه من دارم . خودم را گول می زنم .بیشتر و بیشتر دارم . کار می کنم . اما هیچ باری به درد نخور ترین مسخره ترین حالتی تصورش را کنی . اینطوری می شد . تشخیص داد . به خاطر خودم هم شده است . اینطوی نمی توانم . راه دقیق تری به دست بیاورم . به خاطر هر چیزی که هستی باید خودت را از این موقعیت در بیاوری . من نمی خواستم . اما یک طوری شده است . نمی خواستم . اینطوری باشد . یعنی نمیشه کاری انجام داد . هر طوری می خواهم باز هم دوباره و دوباره به جای اولم بر می گردم . 

Low chance of getting ahead in the score Start and continue working and looking at anything you wanted. You should write a little earlier than before. This doesn't have a tag. Are you sure. That means without labels and tags, it's not possible. Write. Why? Write without a tag. That means it's not possible. It somehow falls apart. I mean I'm not sure. Something you like. Someone else does it much better than you. And. You haven't used anything. You think. That means this is real... Why should I. I thought. You weren't aware of this fact because of me. I can't write. Because writing is hard. I think. How do you work? I would like. To know. How do others convince themselves. Today I will write a masterpiece. I will sit down until late at night to write the things I've been afraid of for a lifetime. Then I'll start. By doing these 3 things if it is wise and does not hurt anyone. I do not force anyone. I have no business doing anything. I have never thought about making others happy, painting for others or making others happy. I have never been anyone. I want to transform myself. I want to change. I want everything. I do not think about high expectations of myself. You have nothing to do. When you are different, you think. Others understand more than you. How do you structure your thoughts when you have no ideas. How do you do something creative? How do you familiarize yourself with a new environment? You are not a good person. You should have separated yourself from these people. Why are you fighting so much with everyone? For my own sake, I should have done my work well. I should have fought with everything. Even things should be like this. Now, apart from this one thing. I have a chance. I have to change myself. I have to think about myself in a way. If I were me. I could. Separate myself from others. No, I'm so connected to others right now. I'm fighting with everyone. Why do I never get along with others or with my work? These others are not people. I don't get along with my work. I don't want to. Do my job properly. I'm lucky. I'm doing these pages well. You don't think about it. Maybe I destroyed an intelligence. That is, I destroyed an intelligence. That is, I defeated myself. No one has been able to work on a focused subject for years. Has any victory. From now on, they won't be able to. Do good things. Don't think like that. That is, you're just. You're defeating yourself. That is, you can't handle defeating yourself. You'll lose yourself. That is, no matter how much you want to. Hide something from yourself. That is, you're a person. Be the most lying person. You can. Tell yourself lies. Stop thinking about yourself. You work too much. While you've been exercising or doing other things. You've been wasting time all the time. While you have no savings to get through the hard days, you have to deal with yourself. This is not me. I want to. Convince myself. To go back to better days. This page can't. Help me. Why should I work more? No matter how much I work. I will always fail more. That is, no matter what you do. You still want to. Imagine yourself in your place. When you have no income. What should you do? I have to try harder than before. No matter how hard I try. I still imagine myself in your place again and again. I'm still sitting here. Harder, more tired than before. I have no choice. Except for this, I have. I deceive myself. I have more and more. I work. But never imagine the most useless, most ridiculous situation. It would be like this. He recognized. It happened because of me too. I can't. Find a more accurate way. For whatever you are, you have to get yourself out of this situation. I didn't want to. But it happened somehow. I didn't want it to be like this. That means there's nothing you can do. No matter how much I try, I'll always end up back where I started.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۰۳ ، ۱۹:۳۴
امیر پی بردی نژاد

خودم در موضوع بخشکی شانس . چرا ؟ امروز این اتفاق افتاد . هر روز یک  اتفاقی می افتد . خوب معنی اش را نمی دانم . چرا ؟ من هر روز به خودم را . هر روز تکرار می کنم . چرا امروز شغل خودم را به این کار اختصاص نداده ام . امروز یک طوری نمی توانم . کار کنم . باید ورزش کنم . باید این کار دیگر را انجام بدهم . امروز چه کاره هستم . چرا امروز توان نوشتن را ندارم . یعنی زمان از اینجا تا آنجا این قدر طول می کشد . دیگر چه انتظاری داشته ای . بخواهی . جملات را خوب هدایت کنی . امروز یک چیزی می نویسم . بعدش می روم . می خوابم .یا می روم . پی کارم . امروز یک قصه دیگر دارد . امروز با همه روزهای گذشته فرق می کند . امروز حقه باز تر . از قبل شده است . مغز من یک روز پیرتر شده . با اتفاقات دیگر می تواند . من را بیشتر فریب بدهد . قرض از امروز اینجا آمدن این بود . فکر می کنم . یک اتفاقی برای من می افتد . یکروز به خودم میآم . شروع می کنم . به کار کردن . و . کار کردن. کارهای زیاد این نشان دهنده تاکید هست . 2 بار تکرار کردن . من فقط کیبرد . دکمه ها را می خواهم . یعنی با این دکمه می توانم . به عنوان کسی به خودم کمک کنم . هر روز فکر می کنم . یک کاری انجام می دهم . از آنجا هر کاری . فکر می کنم آن روز امروز نیست . دائم فکر می کنم . خودم را برای آینده پس انداز کرده ام . آنقدر پس انداز کردم . شدم تقریب به نمی دانم . چند ساله چند سالم هست . نمی دانم .انگار مغز من نمی فهمد . فکر می کنم . 14 یا 15 ساله باشم . اما خیلی بزرگتر هستم . فکر کنم . دارم . می شود. تقریب به 40 سالم هنوز داخل 39 سالم هست. بیشتر 39 سال 9 ماه شاید نه 39 سال و 8 ماه ولی فکر می کنم . من 15 سالم هست شاید کمتر 12 سالم هست . شاید کوچکتر از این حرف ها باشم . شاید خیلی بچه تر از این باشم . نمی توانم . خودم را آزاد احساس کنم . فکر می کردم . خیلی این مثلث یا مربع و خیلی از چیزها دانشگاه سربازی و دوباره دانشگاه کار و بیکاری و کار و دوباره بیکاری الان هیچ مدیری نیست . خدا را شکر من با ناشرم صحبت کردم . گفت : ببین . کدام ناشر ما برای این جور افرادی اینطوری می نویسند . هیچ جایگاه قرار نیست . داشته باشیم . هیچ صفحه سفیدی را نمی شود . باید یک چیزهای زیادی نوشته باشی . یک کارهای خوبی داشته باشی . یک موفقیت های را داشته باشی . هیچ چیز را نمی شود . تایپ کرد . یا هیچ چیز نه ضرری دارد . نه سودی . نمی توانی . کی . چه زمانی قرار هست . باید به این بلوغ برسی ؟ می خواهی ؟ خودت را پیدا کنی . یعنی شروع می کنی به کار کردن . شاید هنوز یا هیچ وقت دیگری نمی توانم . "کتاب "یونا لرر" تصمیم گیری " هیچ تصمیمی ندارم . هیچ قصدی ندارم . شاید کتاب "نیروی قصد " هیچ کاری را نمی خواهم . هیچ وقت نتوانستم . کیبرد و تایپ 10 انگشتی را احساس کنم . هیچ وقت نمی خواهم . چیزی بنویسم . یک روزی احساس می کنم . به بلوغی برسم . روزی یک مقداری برای دیگران وقت داشته باشم . احساس کنم . نوشته های قابل خواندن قابل منبع قرار گرفتن داشته باشم . باید احساس کنم . خیلی زود . از پا یا تاب آوری می افتم . دیگر ذهنم . نمی تواند . پایان بالای یک تاب یعنی رفت و برگشت کار کند . یک سیگنال برای مغزم ارسال کند . دوست دارم . کار کنم . اما خیلی دیر هست . برای این قضیه توصیه می کنم . از اینجا به بعد را نخوانید . خلاصه می خواستم . بخوابم . خواب دیدم . دوباره رفتم . سربازی چیزی به من اضافه یا کم شده است . احساس عجیبی داشتم . دوباره استرس داشتم . احساس می کردم . یک کاری را خوب یا بد انجام داده ام . دوباره باید قصد داشته باشم . با چیزی در درونم بجنگم . دوست ندارم . با خودم بجنگم . دائم در حال تسلیم بوده ام . چرا باید بجنگم به خاطر چه چیزی دوست ندارم . کار کنم . هیچ کس نمی تواند . من را مجبور کند . من دوست ندارم . بارها خودم را تکرار کنم . یعنی . می خواهم بارها به این قضیه به خودم یادآور شوم . من بودم . خودم را از دست داده ام . دیگر نمی توانم . روحیه جنگندگی خودم را دوباره پیدا کنم . چرا باید دوباره خودم را به زندگی دلگرم کنم . وقتی دلگرم می شوم . دوباره آخر این زندگی دوباره می بینی . کس دیگری پیدا می شود . گوی سبقت را از شما می رباید . شما را از بازی زندگی دور می کند . این تلاش ها به چه چیزی می انجامد . شما نمی توانی . اینطوری به خودت یک کاری را نشان بدهی . شما نمی توانی . خودت را از این بالاتر ببری . فقط ای کاش یک روزی می فهمیدم . تا آخر عمر فرصت ندارم . شروع کنم به تغییر کردن . امروز شاید آخرین فرصت باشد . امروز یک شانسی داری برای این خودت را مجبور کنی . شاید هیچ حرفی نداشته باشم . چرا ؟ قبل از این بنویسی . باید یک راهی پیدا کنی . دیگر نمی توانم . خودم را پیدا کنم . چرا ؟ باید دوباره خودم را به هر مسیری دوست دارم . خودم رابه هر چیزی می خواستم از قبل پیدا کنم . چرا جملات معنی خاصی ندارند . فقط می خواهم . دوباره این کار را باید انجام بدهم . این معنی را به خودم نشان می دهم . من نمی خواهم . با این سختی کار کنم . من سختی را دوست ندارم . " همان " مطلب " رنج " دارن هاردی " من خودم را به رنج نکشیدن . عادت کرده ام . چرا ؟ باید وقتی می توانم . ننویسم . این کار را ادامه بدهم . در عمل هیچ کاری انجام نداده ام . فقط فکر می کنم . خودم را باید پس انداز کنم . برای آینده فقط خودم را معوق می کنم . به فردا ؟ شاید فردا بیشتر از این روحیه ای دارم .خیلی بهتر باشم . فکر می کنی . واکنشی نداری . فکر می کنی . فردا بهتر خواهی بود . فکر می کنی . راهی داری تا برای دیگران یا برای خودت بهتر کار کنی . فکر نمی کنم . فکر نمی کنم . هرگز یادبگیریم . بهتر یا سریعتر از این چیزی الان کار می کنم . کار کنم .من نمی توانم 10 انگشتی از این سریعتر کار کنم . همه اش یک رویا هست . فقط باید خودم را پس انداز کنم .این پس انداز کردن خودم به آینده می تواند . من را به راهی بهتر از این کار کردن های خسته کننده و رنج آور بهتر یعنی هیچ چیز تایپ نکنی . یعنی فکر می کنم . بلاخره یک روزی این زندگی من تمام شود . بدون هیچ جمله ای خواسته های از هرم " مازلو " داشته باشم . فکر می کنم . به مرحله " انفجار " رسیده باشم . بیش از حد منتظر فردا یا روز رویایی هرگز نرسید . من پس انداز شدم . من هیچ چیز نشده ام . حالا می خواهم . چه کاری انجام بدهم . شاید دوباره هیچ کاری انجام ندهم . امروز نیاز دارم . خودم را با بقیه هماهنگ کنم . با جمع یا چیزی بیشتر نمی خواهم . فکر کنم . دوباره دارم . این زمان یا رویایی در سر داشته باشم . مرحله به به مرحله. شروع می کنی . خسته می شوی . دوباره خسته می شوی . شروع می کنی . باز دوباره کار نمی کنی . یک مرحله باید دور بشی از کار کردن . از کار کردن دور می شوی . دردهای ناشی از هماهنگ شدن با میز کاری تو تو را درمان نمی کند . پس باید چه کار می کردم . باید اینطوری کار کنم . باید طوری کار کنم . باید خودم را هماهنگ کنم. هیچ شانسی برای روزی این مقدار کار کرند را نداریم . باید سریال ها برنامه های تلویزیون را ببینم . باید فکر کنم . هیچ کاری از دست من ساخته نیست . من باید با این نوع وسیله های دوست داشتنی تر از این کار می کردم . فقط یک چیزی می خواهی قدرت تایپ کردن . داشته باشد . صفحه کلید می خواهی . ورد روش نصب بشود و ... کلی از اطلاعات نصب ویندوز و اینجور چیزها با موتور گوگل ترنسلیت بلد بشی . ترجمه کنی . هیچ کاری ندارد . یعنی خیلی چیزهای دیگر می خواهی  .کمر و گردن و سالم می خواهی . علم ورزشی میخواهی برای تمرین روزانه تا کمرت خورد نشود . روحیه جنگندگی فیلتر های روی کامپیوتر نصب کنی . برای فرار از نور آبی اینها از رم کامپیوتر و سرعت عملت کم می کند . اما دوباره چیزی به عمر چشم هات و کمر درد و گردن درد اینجور چیزها کمتر و کمتر می شود . روحیه می خواهی برای جنگیدن با خودت و راضی کردن خودت . 

Myself in the matter of a piece of luck. Why? This happened today. Every day something happens. Well, I don't know what it means. Why? I repeat to myself every day. Every day. Why haven't I dedicated my job to this today. Today I can't. Work somehow. I have to exercise. I have to do this other thing. What am I doing today? Why can't I write today? I mean, the time from here to there takes so long. What else did you expect? You want to. Guide the sentences well. Today I will write something. Then I will go. I will sleep. Or I will go. Do my work. Today has a different story. Today is different from all the previous days. Today is more cunning. It has become more so. My brain is a day older. It can. deceive me more with other events. The reason for coming here today was this. I think. Something is happening to me. One day I come to my senses. I start. To work. And. To work. Many things. This shows emphasis. Repeating twice. I just want the keyboard. The buttons. That is, with this button I can. Help myself as someone. Every day I think. I do one thing. From there, every thing. I think that day is not today. I constantly think. I have saved myself for the future. I saved so much. I became approximately I don't know. How old is how old is. I don't know. It's like my brain doesn't understand. I think. I'm 14 or 15. But I'm much older. I think. I'm 40. It's still within 39 years. More like 39 years 9 months maybe not 39 years and 8 months but I think. I'm 15 years old maybe less like 12 years old. Maybe I'm younger than these words. Maybe I'm too young. I can't. Feel free. I thought. Too much of this triangle or square and so many things, military college and then college, work and unemployment and work and unemployment again. Now there's no manager. Thank God I talked to my publisher. He said: Look. Which of our publishers writes like this for people like this. There's no place to be. We're not supposed to have. There's no blank page. You have to have written a lot of things. You have to have good deeds. You have to have successes. You can't type anything. Or nothing is of no harm. No benefit. You can't. When. When is it supposed to be. You have to reach this maturity? Do you want to? Find yourself. That means you start working. Maybe I can't yet or never. "Juna Lerer's book "Decision Making" I have no decisions. I have no intentions. Maybe the book "The Power of Intention" I don't want anything. I could never. Feel the keyboard and 10-finger typing. I never want to. Write anything. One day I feel. I will reach maturity. One day I will have some time for others. I will feel. I will have readable, sourceable writings. I must feel. Very soon. I will lose my strength or resilience. My mind. Can no longer. The top end of a swing, that is, back and forth, work. Send a signal to my brain. I would like. To work. But it is too late. For this matter, I recommend. Do not read from here on. In short, I wanted. To sleep. I dreamed. I went again. Something was added or subtracted from me. I felt strange. I was stressed again. I felt. I had done something good or bad. I must intend again. To fight something inside me. I do not like. To fight with myself. I have been constantly giving up. Why should I fight for what I don't like? To work. No one can. Force me. I don't like. To repeat myself many times. That is. I want to remind myself of this many times. I was. I have lost myself. I can't. Find my fighting spirit again. Why should I encourage myself to live again. When I get encouraged. You see the end of this life again. Someone else will find. It will take the edge off you. It will take you away from the game of life. What will these efforts lead to? You can't. Show yourself something like this. You can't. Raise yourself above this. I just wish I understood one day. I don't have the rest of my life to start changing. Today might be the last chance. Today you have one chance to force yourself to do this. Maybe I won't have anything to say. Why? Write before this. You have to find a way. I can't. Find myself anymore. Why? I have to love myself again in any way. I wanted to find myself in anything before. Why don't sentences have any special meaning. I just want. I have to do this again. I show myself this meaning. I don't want. To work with this difficulty. I don't like difficulty. "Same "Suffering" Darren Hardy "I've got myself into a habit of not suffering. Why? I have to. Write when I can. Keep doing this. I haven't done anything in practice. I just think. I have to save myself. I'm just postponing myself for the future. Tomorrow? Maybe tomorrow I'll be in a better mood. I'll be much better. You think. You don't react. You think. You'll be better tomorrow. You think. You have a way to do better for others or for yourself. I don't think. I don't think. We'll never learn. Better or faster than I'm working now. I can't work 10 fingers faster than this. It's all a dream. I just have to save myself. This saving myself for the future can. Get me in a better way than this boring and

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۰۳ ، ۱۹:۱۱
امیر پی بردی نژاد

کجا چیزی می نوشتیم . این خیلی سال هست . من دیگر اینجور کاری انجام نداده ام . خیلی تلاش کردم . ایمیلم را بدست بیاورم . اما موفق نشدم . تنظیمات را باید به نظر خودم . یک تغییراتی از نظر روحیه انجام داده ام . دیگر حوصله ام . از سبک گذشته حوصله ندارم  کارهای قبلی را انجام بدهم . خیلی هم مستطیل و ویرایشگر اینجا بزرگتر هست . خسته ام . از دست خودم . قرار نیست . اینطوری . شما نمی دانید . چطوری می توانید . دنیا را به آینده . شاید نسل آینده . با چیزی با انتخابی بتوانند . زنگ هشداری بسازند . وقتی تصمیمات . بدی می گیرند . ساعت شروع به هشدار دادن کند . زمان بی ایستد . بتوانی ساعت زمانی یا یعنی آن خیلی دور از دسترس هست . ما در بازی بتوانی .به شرط فرآیند عصبانی تر شدن . خودت را ببینی . خیلی از اشتباهات را انجام نمی دهی . در خواب یک زبان دیگر یاد بگیری. خنده دار هست . در زمان بیداری نمی توانی یاد بگیری . در خواب می توانی . یاد بگیری . یعنی فقط یک فروش بی نقط هست . خودتان جستجو کنید . این هم یاشد یک فرایند . فروش کالایی تجاری بود . اما برای من دیگر از دست خودم . از عیب های دارم . خسته شده ام . چرا باید اینجا هم چیزی آماده داشته باشم . خودم داشتم . از دست یک پرسشنامه می نالیدم . این پرسش نامه خیلی بیش از حد بیخودی طراحی شده است . به چه دردی می خورد . من حوصله ندارم . هنر یا کاری جدید یاد بگیریم . با این همه پیچیدگی خیلی سخت هست . خیلی ساده نیست . خیلی مثل استیو جابز آسانی را برای آدم به ارمغان نمی آورد . حالا باید چه چیزی را به خودم توضیح بدهم . کار کردن . قصه نوشتن . خیلی سخت هست . آره سخت هست . برو پی کارت زندگی خیلی سخت بود . من را ببخشید .این حد . بیشتر به قول بزرگی به خاطر تسلیم . شدن هست . به خاطر این به درد ها و رنج ها تسلیم می شویم . به جای نمی رسیم . من تسلیم تو شدم . الان متنتظر هستم . یک سایب باز شود . ببینم . فایل های داخل پرونده من را به کجا راهنمایی می کنند . من نویسنده هست . من باور ندارم بنویسم . چیزی بتواند . دیگران را خودتان را تجسم کنید . من سالها را از دست دادم . به خاطر مکس کردن . دیر تصمیم کردن . کتاب " تصمیمی گیری " یونا لرر" کتاب "اثر مرکب " دارن هاردی " توضیحاتی در مورد . فروش زیاد این کتاب اما نکته دارد . چرا ؟ این کتاب در ایران این حد پر فروش بوده مترجم های زیادی آن را ترجمه کرده اند .یعنی یک مشکلی این وسط وجود دارد . هنوز زبان یاد نگرفته ام خود من بعد می آیم . آموزش از یک خرده فروش یا یک نفر دیگر هنوز به آن حد نرسیده ام . کتاب لاتین داخل قفسه های من پیدا نمی کنید . از دانشگاه یا از هنرستان به کتاب ها و معلم ها چرا ؟ در هند این حد کتاب ها یا زبان انگلیسی خوب یاد گرفته می شود . بخواهی سرچ کنی . شاید زبان چینی و زبان هندی سطح اول را در بین جمعیت مردم داشته باشد . پس چرا من هنوز نمی توانم . خودمرا با بیان هماهنگ کنم . چرا ؟ حتی تا یک هفته پیش من نحوه ورود را ندارم . نمی توانم . دکمه ها یا درب های خروج یا ورود یک چیز فارسی را پیدا کنم . چطوری می خواهم . یک چیز لاتین را پیدا کنم . با واژه های فارسی یا اینگلیسی خودم را هماهنگ کنم . گذشته ام را پاک کنم . چرا نمی توانم . به خوبی مثل قبل کار کنم . هم چیز را از دست داده بودم . شاید دوباره باید جایی جدید یا حوصله نداشتن من از کجا ناشی شده است . می توانی خودت را مجبورکنی . کارها را به درستی . به موقع بخوابی به موقع خط قرمز برای خودت داشته باشی . ورزش کنی . الان وقت ورزش نگذاری برای کارها بیهوده مثل نوشتن تایپ کردن . تایپ کردن . مطلب پست قرار دادن کار خوبی نیست . زمان عمر تو را می گذارد . کمر درد و گردن درد می گیری . تایپ 10 انگشتی کار خوبی نیست .نتوانستی . کد نویسی یادبگیری . این دیگر چه زمینه اس هست . قصه های زندگی پلاستیکی می خواستی برای کارهای ساختمانی ضد آتش گرفتن . یعنی نه آتش بگیری . مثل ماسه یا سنگ باشد . اینجور چیزی طراحی کنی . گرم کردن پلاستیک خیلی گازهای سمی از آن خارج می کند . یعنی باید جستجو کنی . تا بفهمی این پلاستیک چیز خوبی نیست . فقط باید دوباره شروع کنی . خودت را گرم کنی . من نمی توانم . کار کنم . در این فضایی سخت و آهسته بودن دست هایم موقع تایپ کردن جمله قرار دادن . وقتی اینجا کار می کنم . خاطرات بد گذشته عمر رفته ام به یادم می افتد . زمان بین 29 تا 39 سالگی چقدر تند رفت . من به خودم نجنبیدم . یعنی فقط تلاش کردم . زجر کشیدم . اما هیچی نشدم . 

Where did we write anything? It's been a long time. I haven't done anything like this. I tried very hard to get my email. But I didn't succeed. I think I have to change the settings. I have made some changes in my mood. I'm bored. I don't have the patience for the old style. I don't want to do the old things. The rectangle and the editor are too big here. I'm tired. I'm not going to. Like this. You don't know. How can you. The world into the future. Maybe the next generation. With something with a choice. Can they. Make an alarm. When they make bad decisions. The clock starts to warn. Time stops. Can you watch the time clock or that means it's too far away. We can in the game. Provided the process of getting angrier. See yourself. You don't make many mistakes. Learn another language in your sleep. It's funny. You can't learn while you're awake. In a dream you can. Learn. That is, it is just a pointless sale. Search for yourself. This is also a process. It was a commercial product sale. But for me, I am tired of myself. Of my flaws. Why should I have something ready here too. I had it myself. I was complaining about a questionnaire. This questionnaire is designed too much for nothing. What is the use? I am not in the mood. Let's learn art or a new job. With all this complexity, it is very difficult. It is not very simple. Much like Steve Jobs, it does not bring ease to a person. Now what should I explain to myself. Working. Writing stories. It is very difficult. Yes, it is difficult. Go for it. Life was very difficult. Forgive me. This is the limit. It is mostly about giving up on a big promise. It is because of becoming. That is why we give up on pain and suffering. We do not reach our destination. I gave up on you. Now I am waiting. A cyber opens. Let me see. Where do the files in my file guide me. I am a writer. I don't believe in writing. Something can. Imagine others yourself. I lost years. Because of procrastination. Deciding late. The book "Decision Making" by Jonah Lehrer, the book "Composite Effect" by Darren Hardy, explanations about. This book sells a lot, but there is a point. Why? This book has been such a bestseller in Iran, many translators have translated it. That means there is a problem here. I haven't learned the language yet. I will come later. I haven't reached that point with education from a retailer or someone else yet. You won't find Latin books on my shelves. Why are there so many books or good English teachers from universities or art schools? In India, so many books or good English is learned. You can search. Maybe Chinese and Hindi are at the first level among the population. So why can't I still. Coordinate myself with expression. Why? Even until a week ago I didn't know how to log in. I can't. Find the buttons or exit doors or the entrance of something Persian. How do I want to. Find something Latin. Coordinate myself with Persian or English words. Erase my past. Why can't I. Work as well as before. I had lost everything. Maybe I need to find a new place again or where did my boredom come from? You can force yourself. Do things properly. Go to bed on time. Have a red line for yourself on time. Exercise. Don't spend time exercising now for useless things like writing, typing. Typing. Posting is not a good thing. Time will take your life. You will get backache and neck pain. Typing with 10 fingers is not a good thing. You couldn't. Learn to code. What kind of field is this anymore. Plastic life stories You wanted to be fireproof for construction work. That is, not to catch fire. Like sand or stone. Design something like this. Heating plastic releases a lot of toxic gases. That is, you have to search. To understand that this plastic is not a good thing. You just have to start over. Warm yourself up. I can't. Work. In this hard and slow environment, my hands are typing sentences. When I work here. I remember bad memories of my past life. How quickly time passed between the ages of 29 and 39. I didn't beat myself up. That is, I just tried. I suffered. But nothing happened.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۰۳ ، ۲۰:۰۷
امیر پی بردی نژاد

قصه کارتونی
Once upon a time
کبوتر بدون اینکه سوال کند، دوباره کاری را شروع کرد ، زیاد نمی توانست از غورباقه سوال بپرسد .
فقط مجبور بود ، آن کار را هر جوری شده انجام دهد . کبوتر اصلا از اینکه کم سوال بپرسد ، خوشحال نبود . ولی به مرور زمان به اوضاع عادت کرده بود . چون هیچ راه چاره ای نداشت .
غورباقه به کبوتر دستور داده بود . باید 5 روز دیگر تمام وسائل را آماده کند . تا یک ماشین را تا پیچ آخر باز بعد بسته کنند .
کبوتر هم رفت . از یک مکانیک پرسید . برای باز و بسته کردن ماشین . تمام وسائل را خرید .
البته مجبور بود ، چند سوالی را کوتاه از غورباقه بپرسد . کبوتر در مورد این که آیا ماشین سبک است ، یا سنگین . و چند سوال دیگر پرسید .بعد از این اتفاق غورباغه وسائل را تهیه کرده بود .
غورباقه کارش شده بود . فروش وسائل مکانیکی بعد از 2 هفته در این کار پیشرفت خیلی خوبی داشت .
کبوتر تعجب نکرده بود . این چندمین کاری بود . که رئیس او به خوبی از عهده آن کار بر می آمد .
کبوتر وقتی به خانه می رسید . فقط یک غذا می خورد ، بعد کمی تلویزیون نگاه می کرد . او هم دوست داشت . کسب و کار خودش را داشته باشد . شاید هم تا آخر عمر باید برای کسی مثل غورباقه کار می کرد .
کبوتر چیزهای زیادی از غورباقه یاد گرفته بود . ولی او نمی توانست به تنهایی این کار را انجام دهد . چون هیچ ایده ای نداشت . هیچ کاری هم به تنهایی انجام نداده بود .
شاید فرصتی برای ایده های خودش نداشت .
غورباقه بعد از چند روز دیگر دست به اقدام تازه ای زد . حالا کار جدیدی انجام داد . شکست سنگین شرکت او خورد . بعد از چند هفته کبوتر خود را دید . به اجبار کار قبلی اش را نداشت .
حالا باید به چیزهای تازه ، کار تازه فکر کند .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۲۸
امیر پی بردی نژاد

قصه کارتونی
Once upon a time
برای اینکه چند روز دیگر از این کار لذت ببرد . فرصت داشت ، آخرین روزها تمام شدن کار یک ساختمان بود . لاک پشت 2 سال روی ساخت این کلبه کار کرده بود . لحظاتی بود . دیگر سختی کار او را اذیت نمی کرد .
هرچه بیشتر کار می کرد ، انرژی او به جای اینکه کمتر شود . بیشتر هم می شد .
2 روز دیگر می توانست ، از این کلبه ای که با دست های خودش ساخت بود . استفاده کند . لاک پشت خوشحال بود . سر از پا نمی شناخت . شروع به کار تقریبا 710 روز بود . مدام روی این خانه کار کرده بود .
کار و کار و کار این شده بود . تمام این 710 روز کار عمر لاک پشت صرف ساخت این کلبه شده بود .
کلبه ای که شاید یک کلبه عادی بود . ولی چون لاک پشت برای آن زحمت کشیده بود . برای او پر از خاطرات خوب و خوشی بود . که او از این کلبه داشت .
این 2 روز کار هم تمام شد .
خیلی خوشحال بود .
کار این کلبه تمام شده بود .
لاک پشت باید ، یک اساس کشی می کرد ، از خانه قبلی خود که اجاره نشین هم بود . اساس کشی می کرد ، به خانه جدید خود می آمد .
البته یک خانه کوچکی هم داشت . که آن خانه کوچک لاک او بود .
لاک پشت بعد از اساس کشی از شدت خوشحالی در لاک خود نمی گنجید .چند بار بالا و پایین پرید .
یک چای درست کرد ، کنار پنجره نشست منظره ییرون پنجره را نگاه می کرد ، و لذت می برد .
بعد خستگی این 712 روز کار را فراموش کرده بود ، مثل یک چشم به هم زدن این 2سال گذشته بود . خیلی خوشحال و راضی بود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۲۷
امیر پی بردی نژاد

کارتون
Once upon a time
وقتی نگاه میمون به کانگرو افتاد .
خیلی تعجب کرد از راه رفتن کانگرو چرا این کانگرو دائم این طرف و آن طرف می پرد . چرا خیلی سریع جرکت می کند . چرا از درخت بالا نمی رود.
کانگرو: اینطرفها آبی ، چشمه ای هست.
میمون : با من بیا همین نزدیکی ها یک چشمه است .
میمون تا محل چشمه کانگرو را همراهی کرد.
در راه هر سوالی که به ذهنش رسد ، از او می پرسید .
کانگرو هم به بعضی از این سوالات جواب می داد .
کانگرو و میمون با هم رفیق شدند ، کانگرو او را به محلی که در آن زندگی می کرد ، دعوت می کرد . ولی میمون علاقه ای به دشت نداشت . چون درخت ها از آن محل دور بودند .
ولی کانگرو بیشتر به میمون سر می زد ، به خاطر این چشمه جدیدی که در این محل پیدا کرده بود . کانگرو میمون را به خانه اش دعوت کرد .
میمون علاقه ای به راه پیمایی نداشت . کانگرو خیلی سریع می توانست . در دشت راه برود . ولی میمون آن سرعت را نداشت . پس بلاخره قبول کرد .
کانگرو آرام تر از همیشه او را راهنمایی می کرد . ولی این سفر برای میمون خیلی جالب بود. منظره های که می دید . مثل همیشه نبودند . این یک اتفاق تازه بود . برای میمون به جای قدم گذاشته بود . خبری از درخت های خیلی کمتری بود . بعد از یک روز راه پیمایی به منزل کانگرو رسیدند .
جای خوش آب هوایی بود . ولی در این جا فقط بوته های کوچک گیاهی و علفزار به چشم می خورد .
شب ها میمون عادت داشت ، روی درخت بخوابد . ولی امشب را روی زمین خوابید . در حالی تمام شب می ترسید . شیری ، پلنگی ، گرگی به او حمله کند .
بلاخره هر جور بود ، شب را صبح کرد .
بعد فردا همراه کانگرو این مسیر را برگشتند .
میمون هم به کانگرو پیشنهاد داد ، یک شب را پیشه او بالای درخت بخوابد . ولی کانگرو هر کاری کرد ، نمی توانست ، از درخت بالا بیایید .
میمون از کانگرو خداحافظی کرد .
تجربه ای که بدست آورده بود . حالا بیشتر قدر درخت که بیشتر شب ها روی شاخه های آن می خوابید را فهمیده بود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۲۵
امیر پی بردی نژاد

کارتون
Once upon a time
کلاغ در آسمان به دنبال غذا می گشت . ناگهان تکه نانی را دید . پس فرود آمد . درست همان لحظه که کلاغ می خواست . نان را بردارد . یک گنجشک هم رسید . هم زمان گنجک و کلاغ به نان رسیدند .
کلاغ جسه بزرگتری داشت . پس می توانست . این نان را صاحب شود . ولی وقتی نان را برداشت . خیلی سریع گنجشک هم با سرعت آن طرف آن را گرفت . کلاغ شروع به پرواز کرد . ولی گنجشک هم همراه او پرواز می کرد . در حالی که یک طرف نان را گرفته بود .
بعضی از مواقع با یک حرکت ، می خواستند . نان را از نوک دیگری تصاحب کنند . ولی هیچ کدام دست بردار نبود .
کلاغ حرف نامفهومی به گنجشک زد نن صص نن صص .
گنجشک هم چچ یی .
دو نفری فرود آمدند .
کلاغ شروع به نصف کردن نان کرد .
کنجشک : این چه نصف ، نصفی است . درست نصفش کن
کلاغ : بیا درست از وسطش نصف می کنم .
کلاغ می خواست تکه بزرگتر ، تکه کوچکتر نصف کند . گنجشک اجازه نداد .
هر کدام نصف ، نصف از نان سهم بردند .
کلاغ تا به آن روز فکر می کرد . قدرتش از گنجشک بیشتر است . ولی نه از هر گنجشکی .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۲۳
امیر پی بردی نژاد

کارتون
Once upon a time
ابر باران اسم گوسفندی بود ، برادری به نام پشمک داشت . دوستی به اسم شال گردن .تیز دندان اسم یک گرگ است .  
ابر باران همه کارهایش را نمی توانست ، انجام دهد . امروز هم طبق در بد وضعیتی افتاده بود . فردا باید تمام حصار مزرعه را تعمیر می کرد . ولی این کار یک نفره در یک روز غیر ممکن بود .
او نیاز به کمک برادرش و شال گردن . خیلی از گوسفندهای دیگر داشت .
فردا قرار شد ، هر کس تا جای که می تواند کمک با خودش بیاورد .
ابر باران موفق نشد . تعداد زیادی از گوسفند ها را برای کمک با خودش در کار تعمیر حصار مزرعه همراه کند .
ولی شال گردن ، ناگهان وقتی همه گوسفندها برای ناهار مشغول خوردن چمن های مزرعه بودند .  بلند صدا زد .
همه را جمع کرد .مرتب تاکید می کرد . مطلب مهمی می خواهم بیان کنم .
بعد راجع حصار کهنه و قدیمی دور مزرعه صحبت کرد . در مورد نقش مهم حصار مزرعه اگر این حصار نباشد . جان ما در خطر است . اگر در تعمیر حصار کمک نکنید . ممکن است . تیز دندان وارد مزرعه شود .
بعد از آن اشاره کرد . این کار را می خواهد ابر باران یک نفره انجام دهد . پس به ابر باران کمک کنید .
همه گوسفند داوطلب شدند در تعمیر حصار مزرعه کمک کنند .
عده ای از درخت ها بالا می رفتند شاخه های خشک را می بریدند .
عده ای دیگر آنها را تا محل حصار حمل می کردند . بعضی ها با میخ و چکش چوب های حصار را به هم وصل می کردند .
بعد از چند روز ابر باران موفق شود . کار تعمیر حصار را انجام دهد . ولی بدون سخنرانی شال گردن این کار ممکن نبود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۲۲
امیر پی بردی نژاد