قصه کارتونی

بایگانی

۱۰ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

قصه کارتونی
Once upon a time
کبوتر بدون اینکه سوال کند، دوباره کاری را شروع کرد ، زیاد نمی توانست از غورباقه سوال بپرسد .
فقط مجبور بود ، آن کار را هر جوری شده انجام دهد . کبوتر اصلا از اینکه کم سوال بپرسد ، خوشحال نبود . ولی به مرور زمان به اوضاع عادت کرده بود . چون هیچ راه چاره ای نداشت .
غورباقه به کبوتر دستور داده بود . باید 5 روز دیگر تمام وسائل را آماده کند . تا یک ماشین را تا پیچ آخر باز بعد بسته کنند .
کبوتر هم رفت . از یک مکانیک پرسید . برای باز و بسته کردن ماشین . تمام وسائل را خرید .
البته مجبور بود ، چند سوالی را کوتاه از غورباقه بپرسد . کبوتر در مورد این که آیا ماشین سبک است ، یا سنگین . و چند سوال دیگر پرسید .بعد از این اتفاق غورباغه وسائل را تهیه کرده بود .
غورباقه کارش شده بود . فروش وسائل مکانیکی بعد از 2 هفته در این کار پیشرفت خیلی خوبی داشت .
کبوتر تعجب نکرده بود . این چندمین کاری بود . که رئیس او به خوبی از عهده آن کار بر می آمد .
کبوتر وقتی به خانه می رسید . فقط یک غذا می خورد ، بعد کمی تلویزیون نگاه می کرد . او هم دوست داشت . کسب و کار خودش را داشته باشد . شاید هم تا آخر عمر باید برای کسی مثل غورباقه کار می کرد .
کبوتر چیزهای زیادی از غورباقه یاد گرفته بود . ولی او نمی توانست به تنهایی این کار را انجام دهد . چون هیچ ایده ای نداشت . هیچ کاری هم به تنهایی انجام نداده بود .
شاید فرصتی برای ایده های خودش نداشت .
غورباقه بعد از چند روز دیگر دست به اقدام تازه ای زد . حالا کار جدیدی انجام داد . شکست سنگین شرکت او خورد . بعد از چند هفته کبوتر خود را دید . به اجبار کار قبلی اش را نداشت .
حالا باید به چیزهای تازه ، کار تازه فکر کند .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۲۸
امیر پی بردی نژاد

قصه کارتونی
Once upon a time
برای اینکه چند روز دیگر از این کار لذت ببرد . فرصت داشت ، آخرین روزها تمام شدن کار یک ساختمان بود . لاک پشت 2 سال روی ساخت این کلبه کار کرده بود . لحظاتی بود . دیگر سختی کار او را اذیت نمی کرد .
هرچه بیشتر کار می کرد ، انرژی او به جای اینکه کمتر شود . بیشتر هم می شد .
2 روز دیگر می توانست ، از این کلبه ای که با دست های خودش ساخت بود . استفاده کند . لاک پشت خوشحال بود . سر از پا نمی شناخت . شروع به کار تقریبا 710 روز بود . مدام روی این خانه کار کرده بود .
کار و کار و کار این شده بود . تمام این 710 روز کار عمر لاک پشت صرف ساخت این کلبه شده بود .
کلبه ای که شاید یک کلبه عادی بود . ولی چون لاک پشت برای آن زحمت کشیده بود . برای او پر از خاطرات خوب و خوشی بود . که او از این کلبه داشت .
این 2 روز کار هم تمام شد .
خیلی خوشحال بود .
کار این کلبه تمام شده بود .
لاک پشت باید ، یک اساس کشی می کرد ، از خانه قبلی خود که اجاره نشین هم بود . اساس کشی می کرد ، به خانه جدید خود می آمد .
البته یک خانه کوچکی هم داشت . که آن خانه کوچک لاک او بود .
لاک پشت بعد از اساس کشی از شدت خوشحالی در لاک خود نمی گنجید .چند بار بالا و پایین پرید .
یک چای درست کرد ، کنار پنجره نشست منظره ییرون پنجره را نگاه می کرد ، و لذت می برد .
بعد خستگی این 712 روز کار را فراموش کرده بود ، مثل یک چشم به هم زدن این 2سال گذشته بود . خیلی خوشحال و راضی بود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۲۷
امیر پی بردی نژاد

کارتون
Once upon a time
وقتی نگاه میمون به کانگرو افتاد .
خیلی تعجب کرد از راه رفتن کانگرو چرا این کانگرو دائم این طرف و آن طرف می پرد . چرا خیلی سریع جرکت می کند . چرا از درخت بالا نمی رود.
کانگرو: اینطرفها آبی ، چشمه ای هست.
میمون : با من بیا همین نزدیکی ها یک چشمه است .
میمون تا محل چشمه کانگرو را همراهی کرد.
در راه هر سوالی که به ذهنش رسد ، از او می پرسید .
کانگرو هم به بعضی از این سوالات جواب می داد .
کانگرو و میمون با هم رفیق شدند ، کانگرو او را به محلی که در آن زندگی می کرد ، دعوت می کرد . ولی میمون علاقه ای به دشت نداشت . چون درخت ها از آن محل دور بودند .
ولی کانگرو بیشتر به میمون سر می زد ، به خاطر این چشمه جدیدی که در این محل پیدا کرده بود . کانگرو میمون را به خانه اش دعوت کرد .
میمون علاقه ای به راه پیمایی نداشت . کانگرو خیلی سریع می توانست . در دشت راه برود . ولی میمون آن سرعت را نداشت . پس بلاخره قبول کرد .
کانگرو آرام تر از همیشه او را راهنمایی می کرد . ولی این سفر برای میمون خیلی جالب بود. منظره های که می دید . مثل همیشه نبودند . این یک اتفاق تازه بود . برای میمون به جای قدم گذاشته بود . خبری از درخت های خیلی کمتری بود . بعد از یک روز راه پیمایی به منزل کانگرو رسیدند .
جای خوش آب هوایی بود . ولی در این جا فقط بوته های کوچک گیاهی و علفزار به چشم می خورد .
شب ها میمون عادت داشت ، روی درخت بخوابد . ولی امشب را روی زمین خوابید . در حالی تمام شب می ترسید . شیری ، پلنگی ، گرگی به او حمله کند .
بلاخره هر جور بود ، شب را صبح کرد .
بعد فردا همراه کانگرو این مسیر را برگشتند .
میمون هم به کانگرو پیشنهاد داد ، یک شب را پیشه او بالای درخت بخوابد . ولی کانگرو هر کاری کرد ، نمی توانست ، از درخت بالا بیایید .
میمون از کانگرو خداحافظی کرد .
تجربه ای که بدست آورده بود . حالا بیشتر قدر درخت که بیشتر شب ها روی شاخه های آن می خوابید را فهمیده بود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۲۵
امیر پی بردی نژاد

کارتون
Once upon a time
کلاغ در آسمان به دنبال غذا می گشت . ناگهان تکه نانی را دید . پس فرود آمد . درست همان لحظه که کلاغ می خواست . نان را بردارد . یک گنجشک هم رسید . هم زمان گنجک و کلاغ به نان رسیدند .
کلاغ جسه بزرگتری داشت . پس می توانست . این نان را صاحب شود . ولی وقتی نان را برداشت . خیلی سریع گنجشک هم با سرعت آن طرف آن را گرفت . کلاغ شروع به پرواز کرد . ولی گنجشک هم همراه او پرواز می کرد . در حالی که یک طرف نان را گرفته بود .
بعضی از مواقع با یک حرکت ، می خواستند . نان را از نوک دیگری تصاحب کنند . ولی هیچ کدام دست بردار نبود .
کلاغ حرف نامفهومی به گنجشک زد نن صص نن صص .
گنجشک هم چچ یی .
دو نفری فرود آمدند .
کلاغ شروع به نصف کردن نان کرد .
کنجشک : این چه نصف ، نصفی است . درست نصفش کن
کلاغ : بیا درست از وسطش نصف می کنم .
کلاغ می خواست تکه بزرگتر ، تکه کوچکتر نصف کند . گنجشک اجازه نداد .
هر کدام نصف ، نصف از نان سهم بردند .
کلاغ تا به آن روز فکر می کرد . قدرتش از گنجشک بیشتر است . ولی نه از هر گنجشکی .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۲۳
امیر پی بردی نژاد

کارتون
Once upon a time
ابر باران اسم گوسفندی بود ، برادری به نام پشمک داشت . دوستی به اسم شال گردن .تیز دندان اسم یک گرگ است .  
ابر باران همه کارهایش را نمی توانست ، انجام دهد . امروز هم طبق در بد وضعیتی افتاده بود . فردا باید تمام حصار مزرعه را تعمیر می کرد . ولی این کار یک نفره در یک روز غیر ممکن بود .
او نیاز به کمک برادرش و شال گردن . خیلی از گوسفندهای دیگر داشت .
فردا قرار شد ، هر کس تا جای که می تواند کمک با خودش بیاورد .
ابر باران موفق نشد . تعداد زیادی از گوسفند ها را برای کمک با خودش در کار تعمیر حصار مزرعه همراه کند .
ولی شال گردن ، ناگهان وقتی همه گوسفندها برای ناهار مشغول خوردن چمن های مزرعه بودند .  بلند صدا زد .
همه را جمع کرد .مرتب تاکید می کرد . مطلب مهمی می خواهم بیان کنم .
بعد راجع حصار کهنه و قدیمی دور مزرعه صحبت کرد . در مورد نقش مهم حصار مزرعه اگر این حصار نباشد . جان ما در خطر است . اگر در تعمیر حصار کمک نکنید . ممکن است . تیز دندان وارد مزرعه شود .
بعد از آن اشاره کرد . این کار را می خواهد ابر باران یک نفره انجام دهد . پس به ابر باران کمک کنید .
همه گوسفند داوطلب شدند در تعمیر حصار مزرعه کمک کنند .
عده ای از درخت ها بالا می رفتند شاخه های خشک را می بریدند .
عده ای دیگر آنها را تا محل حصار حمل می کردند . بعضی ها با میخ و چکش چوب های حصار را به هم وصل می کردند .
بعد از چند روز ابر باران موفق شود . کار تعمیر حصار را انجام دهد . ولی بدون سخنرانی شال گردن این کار ممکن نبود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۲۲
امیر پی بردی نژاد

کارتون
Once upon a time
ابر باران اسم گوسفندی است ، برادرش اسمش پشمک است ، دوستی دارد ، به اسم شال گردن ، دشمنی دارد به اسم تیز دندان . یک گرگ است .
ابر باران باید اتاق های خود و برادرش را مرتب می کرد .
شروع به کار کرد . ولی در مدت یک ساعت خودش را مرتب کرد . بعد شروع به مرتب کردن اتاق برادر کوچکترش پشمک رسید . ولی خیلی بیشتر از آن چیزی که فکرش را می کرد . طول کشید . تقریبا 3 برابر اتاق خودش . ابر باران
خیلی خسته شده بود . وقتی کارش تمام شد . دوباره کار پشمک شروع شده بود . بدون اینکه به زحمات پشمک توجه کند . دوباره شروع به بهم ریختن وسانل اتاقش کرده بود .
هر قدر هم او را صدا می زد . پشک وسائلی را که بر می داری دوباره سر جای اولش قرار بده گوشش بدهکار نبود .
پشمک خیلی پر انرژی بود . ابر باران خسته بود . می خواست استراحت کند . زنگ خانه به صدا در آمد . شال گردن بود .
پشمک از دیدن شال گردن خوشحال شد . از او خواست با پشمک صحبت کند . وسائل اتاقش را خودش مرتب کند .
پشمک شروع به مرتب کردن وسائل اتاقش کرد . وقتی خودش وسائل اتاقش را مرتب می کرد . باید تلاش می کرد . وقتی اتاق دوباره مرتب شد .
چون خود پشمک در این کار نقش داشت ، بیشتر قدر نظم و ترتیب وسائل اتاق را می فهمید .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۲۰
امیر پی بردی نژاد

کارتون
Once upon a time
ابر باران قسمت .
ابر بارن یک گوسفند است ، اسم برادر او پشمک است ، اسم دوست او شال گردن است ، اسم دشمن او تیز دندان است .
ابر باران داشت ، اسکناس می شمارد . ناگهان پشمک کمی از پول های او را خواست برای اینکه چیزی برای خودش بخرد . ابر باران هم به او کمی پول داد . بعد از پشمک نوبت به شال گردن شد . تا کمی پول از ابر باران قرض کند .
ناگهان تیز دندان از راه رسید . همه فرار کردند .
پول های ابر باران گم شد . فقط پول های که پشمک و شال گردن از ابر باران قرض گرفته بودند باقی ماند  .
ولی ابر باران دست در جیب خود کرد . دید موقع فرار پول ها را گم کرده است  .تیز دندان همه پولها را برده بود .
هیچ پولی برای ابر باران باقی نمانده بود . ولی دوستش و پشمک به او پولهای که قرض گرفته بودند را پس دادند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۱۹
امیر پی بردی نژاد

قصه کارتونی
Once upon a time
ابر باران اسم یک گوسفند است ، اسم برادرش پشمک(کودک ) ، اسم دوستش شال گردن است ، اسم دوست تازه اش ابر آتش است ، تیز دندان هم یک گرگ است .
ابر باران و ابر آتش برای خرید بیرون رفته بودند . شال گردن هم پشمک در خانه مشغول درست کردن یک باغچه بودند .
ابر باران قصد داشت ، برای باغچه ای که پشمک و شال گردن می خواست درست کنند . چند نهال بگیرید . ولی وسائلی باید می خرید . تا هوای این باغچه کمی گرم بماند در این فصل هوا کمی سرد می شد .
ابر آتش هم در این این کار به ابر باران کمک می کرد . ابر آتش و ابر باران وسائل را برای شال گردن آوردن ، شال گردن تجربه درست کردن چندین گلخانه را داشت .
بعد از 2 روز کار تمام شد .
همه به آنها کمک کردند . ولی وقتی کار تمام شد . صدای زوزه تیز دندان به گوش می رسید .
ابر باران نگاهی به شال گردن انداخت فکری به حال تیز دندان کردی ،
شال گردن : چه فکری ؟
ابر باران : یعنی می گم ، اینقدر محکم است . تیز دندان نتواند وارد این محل شود .
شال گردن : تیز دندان که گیاه خوار نیست .
ابر باران : پس ما چی هستیم .
شال گردن : فکر اونجا رو نکردم .
پس مجبور شدند ، دور گلخانه یک حصار خیلی بلند درست کنند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۱۸
امیر پی بردی نژاد

این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۱۴
امیر پی بردی نژاد

این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۱۴
امیر پی بردی نژاد